این وبلاگ بچه هامه سارا و امیر...دوقولوها....من و بابای براشون مینویسیم همیشه تا وقتی بزرگ بشن بخوننش و لذت ببرن...انشالله زودتر ببینمشون...دلم براشون تنگ شده خیلییییییییییییییییی زیاد...الهی مامان و بابا فداتون بشن...
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
يكي بود يكي نبود . در يك روز آفتابي آقا كلاغه يك قالب پنير ديد ، زود اومد و اونو با نوكش برداشت ،پرواز كرد و روي درختي نشست تا آسوده ، پنيرشو بخوره .
روباه كه مواظب كلاغ بود ، پيش خودش فكر كرد كاري كند تا قالب پنيررا بدست بياورد .
روباه نزديك درختي كه آقاكلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعريف از آقا كلاغه كرد : ”به به چه بال و پر زيبا و خوش رنگي داري ، پر و بال سياه رنگ تو در دنيا بي نظير است . عجب سر و دم قشنگي داري و چه پاهاي زيبائي داري ، حيف كه صدايت خوب نيستاگر صداي قشنگي داشتي از همه پرندگان بهتر بودي.
كلاغه كه با تعريفهاي روباه مغرور شده بود ، خواست قارقار كنه تا روباه بفهمد كه صداي قشنگي داره، ولي پنير از منقـارش مي افتـد و آقـا روبـاه اونو برمي دارهو فـرار مي كنه .
كلاغ تازه متوجه حقه روباه شد ولي ديگر سودي نداشت .
خوب بچه هاي عزيز من چه نتيجه اي از اين داستان گرفتيد . بايد مواظب باشيد ، اگر كسي تعريف زياد وبيجا از چيزي يا كسي مي كنه ، حتمأ منظوري داره . اميدوارم كه شما هيچ وقت گول نخوريد .
این شعر پایین تو کتاب کلاس دوم ابتایی بوده قشنگه برا همین براتون گذاشتمش.
زاغكـي قـالب پنيـري ديـدبه دهان بر گرفت و زود پريد
بر درختي نشست در راهيكه از آن مي گـذشت روباهـي
روبه پر فريـب وحيلت سازرفـت پـاي درخـت كـرد آواز
گـفت بـه بـه چقـدر زيبائيچـه سـري چه دمي عجب پائي
پرو بالت سياه رنگ و قشنگنيست بـالاتر از سيـاهـي رنگ
گرخوش آواز بودي و خوش خواننبودي بهتر از تو در مرغان